یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. (سید شهیدان اهل قلم)
قلم به دست گرفته ام تا بنویسیم، از حق و حقیقت، شاید به مذاق تلخ بیاید اما سیاه نمایی نمیکنم، مینویسم از آنچه فکر میکنم باید بنویسم، از هر آنچه که دیگران نمی نویسند و یا از بیان آن ابا دارند، مهم نیست که در چشم خلق چگونه دیده شوی، مهم محبوب خالق بودن است. آمده ام تا جزئی از فلقی باشم که پیش از طلوع خورشید عدالت بر پهنه آسمان نشسته است.
دیر یا زود ظهور اتفاق خواهد افتاد، مهم این است که تو در آن چه نقشی داشته باشی و از آن مهمتر این است که بدانی تا حسین نیست مسلم فرمانده کل قواست..

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات رهبری» ثبت شده است

پیرزن شکسته و افسرده بود. غم یه عالم تو چشمای محزونش پیدا بود که خبر از یه دل شکسته میداد. کمرش از داغ جوونش خم شده بود. پسرش تو یه درگیری خانوادگی بوسیله دوتا از نوه هاش و به ضرب پنج گلوله کشته شده بود.

هم مسئولین پرونده و هم ریش سفیدا و بزرگای بالا و پایین آبادی چندین بار اومده بودن که رضایت بگیرن. آخه قاضی حکم اعدام برای یه نوش به جرم قتل و ده سال زندان برای نوه ی دیگش به جرم معاونت در قتل صادر کرده بود.

دخترش که مادر نوه هاش باشه هزار بار برا التماس مادرش اومده بود و گریه و زاری کرده بود، ولی حرفش یک کلام بود:قصاص. این بار آخر دخترش گفته بود اگر رضایت ندی خودمو میکشم ولی انگار نه انگار.

آهو خانم تنها زندگی میکرد و وضع مالی خوبی نداشت. با اینکه پنج تا پسر و سه تا دختر داشت اما چون منبع درامدی نداشت و هرکدوم از بچه هاش پی زندگی خودشون بودن اموراتش با اندک مبلغی که از کمیته امداد میگرفت میگذشت.

حتی حاضر بودن صدملیون تومن برا رضایت بهش بدن، اما با اینکه وضع مالیش اصلا خوب نبود قبول نکرده بود و فقط خواستار اجرای حکم قصاص بود.

یه روز صبح که از خواب بیدار میشه و طبق معمول به کارهای روزانش مشغول میشه، از طریق اخبار تلوزیون متوجه میشه حضرت آقا میخوان به کردستان که همون شهر آهوخانوم باشه سفر کنن.

بدون مقدمه و بدون اینکه قبلا قضیه رو با کسی مطرح کرده باشه میره پیش برادرش و میگه: میخوام قاتلین جوونم رو ببخشم و رضایت بدم. وقتی ازش میپرسن برای چی؟ چی شد که تصمیم گرفتی این کارو بکنی؟!

میگه: به قدوم با برکت حضرت امام خامنه ای میبخشمشون. و بدون اینکه یک ریال پول دریافت کنه فقط و فقط به قدم های مبارک ولایت میبخشه...

مسئول پرونده میگفت وقتی اومد رضایت بده یک شور و نشاطی تو چشمای پیرش موج میزد که انگار غم از دست دادن پسرش یادش رفته بود، حتی از خانواده قاتلین هم خوشحال تر بود و رضایت تو سیماش موج میزد.

روزی هم که حضرت آقا تشریف فرما میشن با سختی های فراوان خودش رو برای استقبال از حضرت آقا میرسونه و با اینکه جسه نحیفش و تو اون شلوغی خیلی اذیت میشد اما تو خط مقدم استقبال حضور پیدا کرده بود.

وارد خونش که میشی همه جا عکس آقا قرار داره. هم رو در خونش، هم کنار عکس پسر مرحومش و هم رو دیوار. با یه عشقی از مولاش حرف میزنه و قربون صدقش میره که باور میکنی جونشم فدای مولاش میکنه...

اینه مقام عظمی ولایت که حتی با قدم های بابرکتش زندگانی می بخشه...

                                            "با استفاده از مستندات گروه مستند سیما"

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۴۸
عبد الحسین(ع)