یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. (سید شهیدان اهل قلم)
قلم به دست گرفته ام تا بنویسیم، از حق و حقیقت، شاید به مذاق تلخ بیاید اما سیاه نمایی نمیکنم، مینویسم از آنچه فکر میکنم باید بنویسم، از هر آنچه که دیگران نمی نویسند و یا از بیان آن ابا دارند، مهم نیست که در چشم خلق چگونه دیده شوی، مهم محبوب خالق بودن است. آمده ام تا جزئی از فلقی باشم که پیش از طلوع خورشید عدالت بر پهنه آسمان نشسته است.
دیر یا زود ظهور اتفاق خواهد افتاد، مهم این است که تو در آن چه نقشی داشته باشی و از آن مهمتر این است که بدانی تا حسین نیست مسلم فرمانده کل قواست..

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار فرهنگی» ثبت شده است

به نام خدا، نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.

من زنگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم. از هر آنچه که مرا از خدایم دور میکند، از فریب مادیات متنفرم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.

درست حدس زدید، این جملات آسمانی هرگز نمیتونه از زبان آدمی خاکی مثل من که دست و پاش که هیچ ، دلش هم اسیر دنیاست گفته بشه. خالق این جملات زیبا حاج همته، سردار بی سر، عبد مخلصی که با خدای خودش عهد بسته بود مثل مولای غریبش ، مثل کسی که زندگیش در گرو چرخش چشمانش بود از دنیا بره.

وقتی مادر حاجی سر محمد ابراهیم باردار بود قسمتشون میشه برن کربلا. سختیای سفر باعث میشه وقتی میرسن کربلا مادرشون مریض بشه و دکتر میگه که بچه از دست رفته. مادر حاجی میره حرم امام حسین و به آقا میگه: آقا من به عشق شما اینجا اومدم. راضی نشو بچم رو از دست بدم. تو همون احوالات یه گوشه حرم خوابش میبره. تو خواب میبینه حضرت زهرا میاد و یه پسر رو میده دستش و میگه مواظبش باش.

حالا همون آقا که سبب شفای حاجی بوده میخواد که حاجی مثل خودش بی سر از دنیا بره.

دیشب با بچه ها برای سالروز شهادت حاجی یه ایستگاه صلواتی زدیم، چای دارچین و خرما. بیش از این بودجه نداشتیم. ولی کار واسه حاجی دلی بود. بعضی از بچه ها راضی نمیشدن لباس خاکی تن کنن. شاید خجالت میکشیدن، ولی تا گفتم شما رو به شهید همت قسم میدم بپوشید، همشون پوشیدن. شب بیاد ماندنی بود. آخه برا اولین بار بود که برا سالروز شهادت حاجی یه حرکتی میکردیم.

دیشب خیلی داغون شدم. آخه دیشب یکی پرسید به چه مناسبته؟ گفتم سالروز شهادت شهید همت. گفت: همت؟ همت دیگه کیه؟ حاجی شرمنده. مرامت که هیچ، هنوز اسمتم نشناختیم. واقعا تقصیر کیه؟

امشبم شبگروه عمومی پایگاه بود و خوشبختانه با روز شهادت حاجی مصادف شده بود. یکی از راوی های دفاع مقدس که با حاجی تو جبهه بود رو دعوت کردیم. خیلی عالی بود. همه زده بودن زیر گریه. یه جورایی جلسه نور بالا میزد. انگار خود حاجی تو جلسه بود و رو سرمون دست نوازش میکشید.

راوی میگفت حاجی خیلی ماه بود. عین صورتش. میگفت نگاه حاجی تو دل همه بچه ها رسوخ میکرد. میگفت حاجی با نگاهش آدم میساخت.میگفت فقط سر لشگر نبود،وقتی میومد خودش یه لشگر روحیه بود برا بچه ها.

گفت تو خط مقدم زیر فشار شدید بودیم. محسن رضایی به حاجی میگه بمون قرارگاه ، خطرناکه. گفته بود بسیجیام دارن جون میدن ، چجوری بمونم. رفت که نیرو بیاره. روی موتور بود که به قولی خدا چشمای قشنگشو با قابش میبره.

میخوام بگم حاجی جون ، میشه امشب یه نگاهی هم به دل آلوده به دنیای ما کنی؟ ما ها رو هم مثل خودت آسمونی کنی؟

حاجی داغون شدیم از دنیا. داغون شدیم از گناه و منیت. کمکمون کن تا دیگه دنیا رو برا خودمون نخوایم. مثل شما دنیا رو فقط برا امام زمانمون بخوایم.

وقت کردید یه نگاهی به"شب زفاف همت" در آرشیو وبلاگ بندازید.


ببخشید که دیر به دیر سر میزنم. سرم حسابی شلوغه. دعا کنید مشغول به دنیا نباشم.

شادی روح حاج همت صلوات.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۴۸
عبد الحسین(ع)