رفیقم بود
شهید امیرعباس فضلعلی
جوان بسیجی و مومن کرجی که جانش را در راه نشر فرهنگ انقلاب اسلامی، در روز جشن پیروزی انقلاب تقدیم نمود
به نام خداوند عشق و خون
و خدایی که همین نزدیک هاست آفرید عشق را و انسان را
بهتر بگویم که آفرید انسان ها را و بار امانت به دوش همین انسان ها نهاده شد
بار امانتی که فقط عده ای آن را به دوش کشیدند و میکشند
و انسانی که شاید بتوان گفت تمام عمر کوتاهش را در انتظار است
انتظار مرگ و نابودی و انتظار مرگ و جاودانگی
و خوشا آنان که با خون خویش عشقشان را اثبات کردند و جاودانه شدند
بگذارید کمی از دوستم بگویم ، فقط خدا میداند که چقدر سخت است از دوستی بگویم که تبسم گرمش پیش چشمانم خودنمایی میکند و خاطره اش جز شیرینی بر کام یادم نمی نشاند. تک تک لحظه هایی را که در هیئت گذراندیم و شب هایی که ماه رمضان را با اشک بر اهل بیت در بیت الزهرا(س) کرج سحر کردیم از یادم نمیرود، حال باید آه سردی بکشم، بنشینم و بگویم: او دیگر نیست، چون اصلا از جنس ماندن نبود، آخر، خاک بالهایش را تکانده بود و خوب میدانی که پرستو رفتنی ست، او نیز چون دیگر پرستو ها پر کشید.
شهید امیر عباس فضلعلی را میگویم، همان جوان پرشور و گمنام انقلابی، او که با لبخند دل سنگ را هم بدست می آورد، او که دوست بود و مربی، او که پای کار بود و مرد جنگ، او که باور داشت جنگ تمام نشده است و او که شنید ندای "هل من ناصر" آقایش را و او که گفت: "لبیک"
هرکس عباس را فقط یک بار دیده بود و سلامش را علیک گفته بود شیفته اش شده بود، آخر قلب مهربان به همه قلب ها راه دارد، حتی به قلب های جزیره ای پل دارد! و عباس انگار آمده بود تا دوست ما باشد، تا لبخندش را دریغ نکند، تا فانوس هدایت باشد، تا عباس باشد.
هشدار!
نگارنده اصلا قصد ندارد که بگوید امیر عباس فضلعلی که بود و چه شد! چون شاید اصلا در توان او و قلمش نباشد. میخواهد بپرسد تو که هستی و چه میشوی!؟
آری، هستند در همین آب و خاک، همین نزدیکی ها، کسانی که با ما نفس میکشند و با ما زندگی میکنند، اما روز و شب ندارند، آرامش و آسایش برایشان تعریف شده نیست، از همه دیرتر میخوابند و از همه زودتر برمیخیزند، حرف نمیزنند و مرد عمل هستند، با فکر آنچه ماندنی ست به فکر دنیا و تعلقاتش نیستند، در دنیا به آنچه فکر نمیکنند "من" است و آنچه برایش زندگی میکنند "رضای حق" است. بگذار حرف آخر را بزنم، فقط کمی دلشان درد میکند!
قلبت که درد کند، آرام و قرار نداری، دائم به این فکر میکنی که چه کنم؟ چه کنم که مولایم از من راضی باشد؟ چه کنم که شرمنده خون شهدا نشوم؟ چه کنم تا رو سفید در قیامت علی اکبر امام حسین(ع) را زیارت کنم؟ چه کنم تا خودم، خانوادم، دوستانم، دانشگاه و جامعه ام اصلاح شود؟ چگونه نفس زیاده خواهم را بکشم؟ چگونه راه سعادت را پیدا کنم و نشان دیگرانش دهم؟ با خودت دعوا داری! با مردم چون مادری دلسوز و مهربانی ، ریش سفیدی میکنی برای آشتی خلق الله با الله و نیمه شب که به سجاده میرسی خودت را پرت میکنی در آغوش خدا و با چشمان پر از اشک و قلبی لرزان میگویی: خدایا راضی باش و این کم را بپذیر.
آن وقت روضه خوان که روضه میخواند میفهمی امام حسین و حضرت عباس را و عشق را و خون را ...
آن وقت میفهمی اسمت امیر عباس باشد و برای نشر فرهنگ سرخ عاشورایی، دستت قطع بشود و با صورت به روی زمین بیوفتی و در خون خودت دست و پا بزنی یعنی چه ...
بیست و دوم بهمن امسال بنابر یک سری دلایل کاملا شخصی برایم شیرین تر از سالهای دیگر بود تا زمانی که مراسم به پایان رسید، در مسیر برگشت که خبری دنیا را بر سرم واژگون کرد و تلنگری دردناک مرا از خواب غفلت بیدار کرد، عباس پر کشید! و بارانی که بند آمدنی نبود و حس حسادتی که به عباس داشتم وسط داغ رفیق رهایم نمیکرد.
امیر عباس فضلعلی ، سرباز وظیفه و مربی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان البرز و بسیجی پایگاه مسجد امام جعفر صادق (ع) رجایی شهر کرج بود که در روز 22 بهمن امسال در حال آماده سازی غرفه فرهنگی انجمن اسلامی دانش آموزی و تهیه حداقل امکانات یک غرفه، در مسیر راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در کرج ، دچار حادثه برق گرفتگی شد و به وصال معبود رسید.
آنچه کمتر از همه برای مسئولین ما و خصوصا مسئولین استان البرز اهمیت دارد امر فرهنگ و نشر ارزشهای انقلاب اسلامی است و آنچه بیش از همه شعارهایشان را پر میکند همین امر بی ارزش فرهنگ است. تا جایی که در روز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به جوانانی که نیروی جوانی خود را در طبق اخلاص گذاشته و به میدان آورده اند تا انقلاب را به نسل جوان جامعه معرفی و به یاد نسل های گذشته انقلاب بیاورند، غرفه هایی اختصاص میدهند که جز چند تکه میله دار بست امکانات دیگری ندارد! و برای تهیه حداقل امکانات مانند برق برای لوازم صوتی و تصویری یک جوان انقلابی پاک که از سرمایه های این انقلاب بود باید جانش را از دست بدهد، داغی بزرگ بر دل مادر و پدرش گذاشته شود، دوستی دلسوز از میانمان برود و در آخر حتی او را شهید به حساب نیاورند!
چرا بجای اینکه این مسئولین ما باشند که بستر ها را برای فعالیت این جوانان آماده و این نیروهای جوان را به سوی تحقق آرمانهای اصیل انقلاب در جامعه هدایت کنند، کمترین تدبیری برای مشارکت آنان نمی اندیشند و آنان را در محاسباتشان به حساب نمی آورند و حتی با سهل انگاری برای آنان خطرآفرینی میکنند؟
بدانید که عباس خون پاکش را تقدیم کرد تا بیدار شوند آنانی که خود را به خواب زده اند! عباس خون داد تا ما هم بدانیم، باید برای حفظ این انقلاب تا پای جان جنگید، حتی اگر هیچ کس به فکر نباشد، سنگ اندازی کنند، تهمت بزنند و قدر ندانند، این جنگ ادامه دارد و باور کنید این مسئله را که جنگیدن برای فرهنگ بسیار سخت تر از جنگیدن برای خاک است و این جنگ مرد میخواهد، مرد میدان!
خوشا آنانکه مردانه می میرند و تو ای عزیز خوب می دانی، که تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند. (شهید سید مرتضی آوینی)
تیزر مراسم یاد بود در مسجد امام صادق(ع) کرج
سید مرتضی آوینی
شادی روحش صلوات