یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. (سید شهیدان اهل قلم)
قلم به دست گرفته ام تا بنویسیم، از حق و حقیقت، شاید به مذاق تلخ بیاید اما سیاه نمایی نمیکنم، مینویسم از آنچه فکر میکنم باید بنویسم، از هر آنچه که دیگران نمی نویسند و یا از بیان آن ابا دارند، مهم نیست که در چشم خلق چگونه دیده شوی، مهم محبوب خالق بودن است. آمده ام تا جزئی از فلقی باشم که پیش از طلوع خورشید عدالت بر پهنه آسمان نشسته است.
دیر یا زود ظهور اتفاق خواهد افتاد، مهم این است که تو در آن چه نقشی داشته باشی و از آن مهمتر این است که بدانی تا حسین نیست مسلم فرمانده کل قواست..

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

تشیع دو شهید گمنام از میدان سپاه کرج به مقصد دانشگاه تربیت معلم از ساعات اولیه صبح آغاز و تا ظهر روز شهادت حضرت موسی ابن جعفر(ع) به طول انجامید.

وارد دانشگاه که شدیم انقدر بالا رفتیم تا دیگه به ته دانشگاه و ناکجا آبادش رسیدیم. کنار مسجد دانشگاه بود ولی... جایی که فکر نمیکنم گذر کسی به اونجا بیفتد الا اهلش که اگر نظر مسئولان این بود هرگز نباید در دانشگاه دفنشان میکردند چرا که اهلش هر کجا باشد دنبالش میرود.
بعد از تلاوت قرآن حاج صالح اطهری فرد نوبت به سخنرانی خانوم رئیس دانشگاه رسید...
من داشتم گریه میکردم و اطرافیانم خنده.
دوستان گفتند دیوانه به چی گریه میکنی؟ گفتم به غربت این شهدا...
گاهی وقتا چقدر ما بیمعرفت میشیم.

خانوم رئیس مثلا دارن سخن میرانند:
امروز دو دانشجو به لیست دانشجویان دانشگاه خوارزمی که شعبه تهران است اضافه شد.
از زبان شهدا میگوید: ما امروز در سایت دانشگاه ثبت نام و انتخاب واحد کردیم. به مادرانمان که آرزوی ادامه تحصیلمان را داشتند بگویید ما در این دانشگاه ادامه تحصیل میدهیم. لطفا کلید خابگاهمان را بدهید...
حالا ملت با چشمان پر از اشک نظاره گر تدفین شهدا هستند و حاج آقا رزاقی منتظره تلقین بخونه.
بعضی وقتا ما میخواهیم ارتباط با نسل جوان بگیریم اما بدبختانه بلد نیستیم و به شهدا توهین میکنیم.
چی میشد اگر میگفت:
امروز یک رشته جدید به رشته های دانشگاه اضافه شد. رشته عاشقی.
و دو استاد برای تعلیم دانشجویانمان به دانشگاه دعوت شدند تا درس عاشقی به جوانانمان بدهند.
بخدا خودشون ناراضی اند از اینکه به اینجا آمدند. آرزو میکردند که کاش در بیابان ها مانده بودند و اوضاع امروزمان را اینچنین نمیدیدند.کاش صاحب نفسی پیدا میشد و میگفت.
خدا کند بچه های با معرفت این دانشگاه که چله زیارت عاشورا گرفته بودند برای این مهمانی قدر شهدا را بدانند و حرمتشان را حفظ کنند.
دیروز یکی از رفقای طلبه میگفت چند سال پیش در جایی شهدای گمنام در پارکی دفن شدند و بچه ها الان روی مزارشان سرسره بازی میکنند!!!
گفتنی ها زیاد است اما کو گوش شنوا!؟

"ادامه عکس ها در ادامه مطلب"

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۱
عبد الحسین(ع)

با خودم فکر میکردم که بد زمونه ایست. زمینه های گناه فراوان شده. فکر و ذکر جوانان شده غفلت از یاد خدا و سرگرمی به گناه. و انگار نه انگار اینجا مملکت شیعه است...

خیلی از خانواده های مذهبی جلوی چشمانم آمد که فرزندانشان جور دیگری بار آمدند که در شان خانواده نبود...

یاد امام زمان افتادم که چقدر غریبست در بین ما شیعیان. ما در غیبت گناهیم و او در انتظار ما...

بعد به جوانان حق دادم.

بله حق دادم که جوانان گناه بکنند، به مردم حق دادم از خدا غافل باشند، حق دادم که به یاد امامشان نباشند...

مگر زمینه های فراوان گناه را نمیبینید؟ *در هر خانه ای به راحتی ماهواره پیدا میشود و هزاران داستانی که دنبال خود دارد. *اینترنت بدون حد و مز در اختیار هرکسی هست و با آن فیلترینگ بچه گانه که هر کودکی توان دور زدنش را دارد. *آن هم وضع خیابان های ما و بانوان روشن فکرنمای ای کاش برهنه پوش. *تبادل اطلاعات آزادانه و کاملا روشنفکرانه در تعاملات دختر و پسر در دانشگاه که هرگز به جاهای باریک کشیده نمیشود. *بالا رفتن سن ازدواج و وجود مشکلات فراوان بر سر راه سنت پیامبر خدا. *حرام عرفی کردن ازدواج موقت و کامجویی حلال. *وهزاران مورد دیگر که میشود زمینه ساز گناه منه جوان...

خدایا! پس به من حق بده به گناه و فعل حرام بیفتم...

اما بعد با خودم فکر کردم. از خودم پرسیدم.

آیا واقعا خدا فکر اینجای مارو نکرده؟ آیا واقعا دست ما در برابر غول گناه خالیست؟ بدون سلاح که نمیتوان جنگید و محکومیم به تسلیم در برابر گناه. پس حکمت خدا چه میشود؟

اما چند شب را به سفارش امام صادق(ع) از بستر غفلت فاصله گرفتم و با نماز شب دلم را بیمه یاد خداوند کردم؟

آیا همان قدر که چشم به مناظر آلوده دوختم، به کلام خدا و معصومین علیهم السلام هم توجه کردم؟

آیا همان اندازه که پا در مجالس گناه نهادم به مجالس روضه و خانه خدا برای اقامه نماز جماعت رفتم؟

آیا به همان تعداد که دوستان غافل از یاد خدا دارم، دوستان با ایمان و دعوت کننده به یاد خدا دارم؟

آیا به همان اندازه که به گوش دادن ترانه و آهنگ اهمیت میدهم به گوش دادن ذکر مصیبت اهل بیت(ع) و نوحه و قرآن هم اهمیت داده ام؟

اصلا آیا بعد از انجام گناه حتی ذره ای احساس پشیمانی در من بوجود می آید یا در انجام گناه حرفه ای تر میشوم؟

ای دل غافل که هرگز دستم در برابر گناه خالی نبوده و من...

حاضرم به خدای واحد قسم یاد کنم که اگر تنها چند شب نماز شب را با قنوتی لبریز از الهی العفو بجا می آوردم هرگز در دام گناه گرفتار نمیشدم...

هنوز هم دیر نشده با اینکه خیلی دیر شده.

با ذکر یونسیه توبه میکنم شاید...

لا اله الا انت ، سبحانک انی کنت من الظالمین.

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۰۴
عبد الحسین(ع)

السلام علیک یا حضرت حق...

           

سلام به همه همسنگران ارزشی گل گلاب.

داریم بازم میریم مهمونی، خونه خدا به صرف بندگی.

امید داریم...

به اینکه شاید آدم شیم.

دل آقامون که خونه از این همه وعده سرخرمنی...

خدا کنه امسال مثل سال های پیش نباشه!

خدا کنه این دفعه دیگه آدم بشیم...

 

خدایاخانه ات گشته مطافم به دور کعبه دل در طوافم

مگر پرونده من را ندیدی که دادی باز اذن اعتکافم

خدایابردل سوزان زینب به حق قاری قرآن زینب

تولطفی کن که با امضای زهرا شوم درکربلا مهمان زینب


علیکم السلام و رحمت الله.

جاتون خالی بود. ایشالله اگه امثال قسمتتون نشد ساله دیگه حتما توفیق نصیبتون بشه. همه دوستان از نظرمون گذشتند اگر خدا قبول بکنه...

دراین سه شب اعتکاف شیدا بودیم

شیدای محبت تو مولا بودیم

انگارچنان یتیم ومسکین واسیر

افطارسرسفره زهرا بودیم

سه شب تا صبح استغفارکردیم

به جرم خویشتن اقرار کردیم

کنارسفره مولا نشستیم

سه شب باکوثرش افطارکردیم

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۶
عبد الحسین(ع)

سلام به همه همسنگران ارزشی.

شهادت مظلومانه امام مهربانی، حضرت هادی(ع) رو به شما شیعیان با اخلاص حضرت تسلیت عرض میکنم. با یک عکس از هیئتمون در این پست در خدمتتون هستم.

گفتیم شهادت امام هادی(ع)، امسال باید با سال های قبل فرق کنه و باید عاشورایی برگزار بشه. کل فرهنگی مذهبی های کرج و تهران رو با بچه ها زیر پا گذاشتیم، ولی حتی یک پرچم هم از امام مظلوممان در مملکت شیعه پیدا نکردیم. آخر به این نتیجه رسیدیم که...

درسته که اهل بیت(علیهم السلام)، کل هم نور واحد اند ولی وقتی اماممان در بین شیعه هایش انقدر غریب است که یک پرچم ندارد دیگر در بین دشمنان چگونه باید باشد؟!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۳۳
عبد الحسین(ع)

شرح بسیجی‌های بیکله از زبان حاج همت

عقیلی به حاج همت گفت: حاجی یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم

حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری!

امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی.

رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی بخدا ما خیلی دل مان میاد.

حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوا می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم.

آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.

اول رگبار می بندند.

بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.

یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.

این را که حاجی گفت: بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد. حالا نخند کی بخند.....

شوخی شهید همت با شهید باکری/ترک‌ها حتما بخوانند

در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.

حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟

حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم .(اسفندیار مبتکر سرابی)

"شادی روحشون صلوات"

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۶
عبد الحسین(ع)