یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. (سید شهیدان اهل قلم)
قلم به دست گرفته ام تا بنویسیم، از حق و حقیقت، شاید به مذاق تلخ بیاید اما سیاه نمایی نمیکنم، مینویسم از آنچه فکر میکنم باید بنویسم، از هر آنچه که دیگران نمی نویسند و یا از بیان آن ابا دارند، مهم نیست که در چشم خلق چگونه دیده شوی، مهم محبوب خالق بودن است. آمده ام تا جزئی از فلقی باشم که پیش از طلوع خورشید عدالت بر پهنه آسمان نشسته است.
دیر یا زود ظهور اتفاق خواهد افتاد، مهم این است که تو در آن چه نقشی داشته باشی و از آن مهمتر این است که بدانی تا حسین نیست مسلم فرمانده کل قواست..

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

                     

دلم تنگ است، خدا...

چه حرف خنده داری زدم! دل من؟ رها تر از دل من هیچ کجا پیدا نمیشود...

خانه محبوبم را به مهمانسرای بین راهی تبدیل کردم... عشقی که حاضر نبودم با هیچ لذتی در دنیا عوضش کنم را با کالایی به نام "هیچ" مبادله کردم. آن قدر از محبوبم فاصله گرفته ام که دیگر در دلم احساسش نمیکنم.گاهی که خودش مشتاق بنده میشود به دلم سر میزند. آمدنش را از خیسی گونه هایم میفهمم....

آخدا! سینه تنگ میخواهم... اشک بند نیامدنی... درد تمام نشدنی... تا ابد سینه سوخته، برای حسین...

میفهمم، چند وقتیست دیگر گاری به کارم نداری. شاید به این علت که من کاری به کار امام زمانم ندارم!!!

ببخش آقا جان، این روزها دلم گرم زندگیست     کمتر دلم برای شما تنگ میشود

آخدا! مگر نه اینکه صدای استغفار جوان گنه کار در دل شب را از همه بیشتر دوست داری؟؟

من آن جوان گنه کارم... چه میشود که شبی میهمان ویژه ات باشم؟ در دل شب مستغفر بیچاره ات باشم؟ راز دار لذت نافله شب و قنوت وترش باشم؟ فارق از همه چیز و همه کس متوجه وجودت باشم؟؟؟

آخدا! از همه چیز و همه کس خسته ام...

میخواهم از همه چیز و همه کس به سویت بگریزم...

بعضی وقت ها حس میکنم با من قهری... از آن مدل قهرها که مادر با کودکش میکند...به الطافت که مینگرم، به بی انصافیم ایمان می آورم.

به یاد رمضان پارسال افتادم. چقدر زود تمام شد. چه نیمه شب هایی داشتیم... چه اشک و سوز و سفره رنگینی داشتیم...

اما چه شد ثمر آن بندگی ها؟ چه شد ثمر اشک و سوز و آه ها؟ چه شد وفا به عهد هایی که با تو بستم؟ چه شد؟

در یک کلام: اگر من همان عبد خطا کار پارسالیم، همه اش تباه شد و به حالم سودی نداشت!!!

خدایا! رمضانت نزدیک است... دعای سحر و سفره الهم عجل لولیک الفرج افطار نزدیک است. التماست میکنم، بار دگر میهمانم کن...

حنای ما که دیگر رنگی ندارد... به خون رنگین شهدا، بار دیگر میهمانم کن... 


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۰۹:۴۷
عبد الحسین(ع)

مراسم سالگرد شهادت سردار ایزدیار، از فرماندهان سپاه کرج که در عملیات کربلای یک و در آزاد سازی مهران شهید شدند،دیشب با حضور یادگاران دفاع مقدس و همرزمان آن شهید و مصادف با شب ولادت حضرت علی ابن الحسین(ع)، آقا علی اکبر ،در منزل ایشان و به همت هیئت محبان الشهدا کرج برگزار شد. 

حاج حمید پارسا هم که فرمانده گردان علی اکبر(ع) و همرزم شهید سلمان ایزدیار بودند و امروز مسئول معاونت تحقیق و پژوهش اداره کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس غرب استان تهران هستند در مراسم سالگرد این شهید که در منزل شهید برگزار شده بود حضور پیدا کردند.

حاج حمید روایت های واقعا تکان دهنده و بسیار ناب از شهدای این عملیات را شرح دادند که یکی از آن ها شهید ایزدیار بودند که چگونه پرکشیدند و از شهادتشان آگاه بودند. در قسمتی از این فایل صوتی روایتی از یک دانشجوی دختر شهید که در راهیان نور با او آشنا شدند را بیان کردند و در انتها روایتی حقیقتا ناب از داستان یکی از شهدای کربلای1 بیان کردند که دقیقا مشابه ماجرای حضرت علی اکبر(ع) در کربلا بود. حیفم اومد شما رو هم از این بیانات ارزشمند مطلع نکنم.

حال هوای مجلس در شب ولادت آقا علی اکبر(ع) بوی شهدا میداد و دلمان تا پایین پای ارباب پر زده بود...

خدا شاهده که با چه دردسری این فایل رو اینجا آماده کردم. امیدوارم تا آخرش گوش کنید و اگر لذت بردید که مطمئنا میبرید برا حقیر هم دعا کنید.


       
       

 

زمان 23min/حجم:21m / لینک دانلود: http://media.afsaran.ir/aU1hZO.mp3

این هم روایت آقا مجید ایزدیار از شهید:

ما با شهید سلمان ایزدیار بچه محل و هم سن بودیم. ایشان در خانواده مقید و مومن بزرگ شده بود تقریباً سال 56-57 بود که هر روز به دنبال ما می آمدند که بریم مرگ بر شاه بازی. با اسپری روی خانه ساواکی ها می نوشتیم «مرگ بر ساواکی» و فرار می کردیم.

ما با شهید سلمان ایزدیار بچه محل و هم سن بودیم. ایشان در خانواده مقید و مومن بزرگ شده بود تقریباً سال 56-57 بود که هر روز به دنبال ما می آمدند که بریم مرگ بر شاه بازی. با اسپری روی خانه ساواکی ها می نوشتیم «مرگ بر ساواکی» و فرار می کردیم. ایشان بچه های محل را آگاه کرده و به حرکت درآورده بود.

 سال 57 بود که شهربانی منحل و کمیته به وجود آمد. ما هم وارد کمیته شدیم. اولین کسی که سلاح ژ3 را وارد محل کرد ایشان بود. برای بچه ها آموزش سلاح می گذاشتند و ...

     یک گروه را برای آموزش به کویر فرستادند که از 60 نفر آنها 10 نفرشان بیشتر باقی نماندند. او یکی از 10 نفر باقی مانده بود و خیلی با استقامت و شجاع بود. در سال 60 که وارد سپاه شدیم برای گشت های ثار الله که هیچ کس جرأت مقابله با آنها را نداشت آقا سلمان به تنهایی با آنان مقابله می کرد و آنها را از پای در می آورد. زمانی که به ما گزارش شد جلوی مسجد جامع بمب گذاری شده و همه از دور تماشا می کردند. آقا سلمان رفت جلو و بعد از چند ثانیه جعبه را با پا پرت کرد و گفت فقط یک جعبه خالی بود.

     زمان جنگ مدتی در غرب و مدتی را در جنوب بود چندین بار مجروح شده و در عملیات کربلای یک (مهران)

 10/4/65 که با رمز یا ابالفضل العباس آغاز و ما قسمت پشتیبانی بودیم 5 نفر از بچه ها که دو اسیر عراقی را به همراه داشتند از ما جدا شدند. آقا سلمان تا متوجه شد به سمت بچه ها دوید و گفت وارد میدان مین شدید و برای راهنمایی آنها رفت که یکی از آن دو اسیر رفت روی مین و در جا کشته شد. و آقا سلمان نیز به واسطه انفجار آن مین ترکشی به ناحیه سر مبارکش اصابت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. چند تن از بچه ها نیز مجروح شدند.

 قبل از شهادت یک روز داخل سپاه ایشان را دیدم که مدام در حال خندیدن بود و می گفت خدا دیروز یه آقا عمّار به من داد که ولیعهد من خواهد شد و می دونم بعد از من راه من را ادامه میده، و دیگر به جز شهادت از خدا هیچ چیز نمی خواهم.

 

                                                                                     به روایت: حاج مجید ایزدیار

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۱ ، ۱۷:۰۴
عبد الحسین(ع)

            

     

     

مراسم بزرگداشت شهید چمران دیشب با حضور فرماندهان ارتش و سپاه و همرزمان شهید چمران و همچنین مهندس چمران ،برادر و همرزم شهید مصطفی چمران در قربانگاه آن شهید در دهلاویه برگزار شد.

چند عکس هم از مراسم گرفتم که مشاهده میکنید.

بعد از خوش آمد گویی یکی از فرماندهان ارتش نوبت به سخنرانی مهندس چمران شد که خاطرات بسیار زیبایی از دکتر چمران بیان فرمودند و در آخر دل هامان را به آن لحظه ملکوتی وصل عاشق و معشوق و داستان قربانگاه دهلاویه پر دادند...
بعد از آن با کمی نمک روضه اباعبدالله(ع) فتح باب کمیل کردیم و به یاد شب های عاشقانه چمران و مناجاتش با خداوند متعال ندای یارب یارب یارب سر دادیم و آرزوی شهادت بر دل و زبان جاری ساختیم.
حقیقتا چمران الگویی بود که تاریخ هرگز همانندش را به خود نخواهد دید و این از بیانات حضرت آقا در باره شهید چمران قابل برداشت است.
اما باید به این نکته هم اشاره کنم که انگار فقط مردم سوسنگرد و اهواز اند که قدردان زحمات آن شهید والامقامند. هرکس با پلاکاردی این ابراز علاقه را در سطح شهر نشان داده بود ولی در تهران از این خبرها نبود:(
باید بدانیم که تا جان در بدن داریم و رنگ آسایش میبینیم مدیون خون شهیدانیم.
انشالله خداوند یاری دهد با امثال چمران ها که حقیقتا راهنمای راه عشق و وصل به معبودند هدایت شویم و شرمنده خون پاکشان نشویم...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۱۲:۴۲
عبد الحسین(ع)