خدا حافظ سیاهی ها
امشب آخرین روز ماه صفره و این خان محبت داره با دستای با برکت ولی نعمتمون امام رضا جمع میشه.
انگار همین دیروز بود داشتیم محیای میزبانی از ماه خون خدا میشدیم، انگار همین دیروز بود داشتیم مسجدو سیاه پوش میکردیم، ولی امشب رفتیم که بعد از دو ماه با سیاهی های ارباب خداحافظی کنیم.
هرکی یه جارو به عهده گرفت، سهم منم سه گوشای تو هیات مسجد بود. همین طور که چشامون بارونی بود و باورمون نمیشد که انقدر زود تموم شد، سیاهی هارو پایین میاوردیم و میبوسیدیم و به چشمامون میذاشتیم و تا سال بعد باهاشون خداحافظی میکردیم. ولی کی میدونه آیا میتونیم محرم سال بعدو ببینیم؟!
همین جور که مشغول جمع کردن سه گوشا از تو هیات بودم میدیدم که مردم میان در مسجد و شمع روشن میکنن و همین طور که دستاشون رو به نرده های لنگه ی بسته ی درب مسجد آویزون کردن و اشک به چشم دارن با خدای خودشون راز و نیاز میکنن.
خیلی زود رفت...کلی برا محرم و صفر
برنامه ریختیم که رو خودمون کار کنیم، دل امام زمانمون رو شاد کنیم ولی نشد
و فرصت ها از دست رفت. اگه همه ی عمرمون به این زودی و با این غفلت بگذره
چی!!!
خدایا... ازت ممنونم که اجازه دادی محرم و صفر امسال رو ببینم و در غم عظمای اربابم بگریم و بر سروسینه بزنم. درسته ما لایق نبودیم و در خور شایستگی ارباب نوکری نکردیم ولی ایشالله خود حضرت زهرا به کرمش از ما قبول کنه.
خدا حافظ ای روضه ی مسلمییه و عطش. خداحافظ ای روضه ی رقیه و دو طفلان و قاسم و عبدالله. خداحافظ ای روضه ی "جوانان بنی هاشم بیایید...". خداحافظ ای روضه ی"ای اهل حرم میر و علم دار نیامد...". خدا حافظ ای روضه ی "امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...". خدا حافظ روضه ی جگر پاره پاره و تابوت با تیر گل باران. خداحافظ...
میگن دیگه ایام غم و غصه به سر اومد و دیگه بچه شیعه ها عزا رو بذارن کنار. ولی من میگم چه جوری خنده به لب بیارم وقتی همین روزاست که میریزن در خونه ی مادرم زهرا. در خونشو به آتیش میکشن و محسنشو ازش میگیرن. چه جوری خوشحال باشم که از این روزا بود که مصیبت های بیشمار اهل بیت آغاز شد...
عبد والله یا زهرا ما ننسا حسینا...
پی نوشت: این عکس فوق العاده از پایگاه"رحیم گراف". آدرسش در پیوندهای وبلاگ موجوده.
عالی بود. علی باشید.
یا علی.