بهار زمین و خزان دلها
گلها همه با اذن تو برخواسته اند
از بهر ظهور تو خود آراسته اند
مردم همه در لحظه تحویل سال
بی شک فرج تو از خدا خواسته اند
یک بهار دیگر هم آمد و یک زمستان دیگر از عمر بی برکتم گذشت...
اما هنوز بهار دل خزان زده ام نیامده...
روز ها نو نشده کهنه تر از دیروز است گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است
آقای گلم ، کی میشود زنده شدن زمین را با زنده شدن دل های یخیمان با یمن قدوم شما جشن بگیریم؟
ایام غم عظمای در و دیوار و مادر جوانتان نزدیک است...
باید دوباره لباس های مشکی را که محرم مادرتان تنمان کرد بر تن کنیم و در این غم عظمی به عزا بنشینیم.
آقا جان، میدانم خط نامه ام کوفی است ولی تو را به آن پهلوی شکته قسم میدهم بیا...
بیا تا نگویند...
منتظر حضور پر رنگ شما هستیم ...