آقا جان در را باز کن، نوکرت آمده..
آفا جان در را باز کن ، نوکرت آمده..
همان نوکر همیشگی، همان کلاغ روسیاه..
آقا گوشه صحن گوهرشادت رو به خورشید گرما بخش یخ دلها، به اندازه یک امین الله برای ما جا هست؟
ارباب! کودک دلم باز گریه کنان، آزرده از زمین به حریم آسمانی تو پناه آورده، راهم بده و باز شرمنده ام کن آقا.
هرچقدر فکر میکنم، اربابی به مهربانی تو نمیشناسم، اما..
خیلی نمک نشناسم ، نه!؟ حداقلش دلم خوش است از دلم خبرداری، میدانی تخت سلطان دلم ازآن کیست...
آقا آن قدیم ها یادت هست؟ آن موقع که دلم خاکستری نبود، همان موقع که با پا گذاشتن به روی سنگ فرشهای حرم زیبایت هوای سرسره بازی به سرم میزدو..
آقا یادت هست حرز جوادتان را به من هدیه دادی؟ از همان بچگی سربه هوا بودم..
آنقدر در حرمت بازی گوشی کردم که گمش کردم..
آقا خیلی به حرز جوادتان نیاز دارم، خیلی..
میشود دوباره لیاقت داشتنش را داشته باشم؟ قول مردانه نمیدهم که گمش نکنم، آخر هنوز بچه ام، مرد نشده ام..
ولی به حرمت نفس های پاک مردانی که در حرمت نفس زدند و راهی شبهای عملیات، به حرمت قدم های استوار شهیدانی که از کنار پنجره فولاد کربلایی شدند ، ، ، خودت مواظب باش دوباره گمش نکنم...
خودت هوایم را داشته باش، دستم را بگیر تا مرد شوم، مرد...
خودت با حسین(ع) آشنایم کردی، خودت مرا دیوانه کربلا تربیت کردی، جواز کرببلایم گیر امضای توست، یا ایهاالرئوف، هوای گدایان را همیشه داری، کنار پنجره فولاد می آیم کربلا گدایی کنم...
ایشالله راهی جنت الرضاییم و شب میلاد حضرت سلطان به یاد همه بچه بسیجیای عشق شهادت هستیم، حلال کنید...