یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

یادداشت های یک جوان انقلابی

راه همت، راهی به وسعت آسمان است، قدم نهادن در این راه، همتی مردانه میخواهد

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. (سید شهیدان اهل قلم)
قلم به دست گرفته ام تا بنویسیم، از حق و حقیقت، شاید به مذاق تلخ بیاید اما سیاه نمایی نمیکنم، مینویسم از آنچه فکر میکنم باید بنویسم، از هر آنچه که دیگران نمی نویسند و یا از بیان آن ابا دارند، مهم نیست که در چشم خلق چگونه دیده شوی، مهم محبوب خالق بودن است. آمده ام تا جزئی از فلقی باشم که پیش از طلوع خورشید عدالت بر پهنه آسمان نشسته است.
دیر یا زود ظهور اتفاق خواهد افتاد، مهم این است که تو در آن چه نقشی داشته باشی و از آن مهمتر این است که بدانی تا حسین نیست مسلم فرمانده کل قواست..

            

     

     

مراسم بزرگداشت شهید چمران دیشب با حضور فرماندهان ارتش و سپاه و همرزمان شهید چمران و همچنین مهندس چمران ،برادر و همرزم شهید مصطفی چمران در قربانگاه آن شهید در دهلاویه برگزار شد.

چند عکس هم از مراسم گرفتم که مشاهده میکنید.

بعد از خوش آمد گویی یکی از فرماندهان ارتش نوبت به سخنرانی مهندس چمران شد که خاطرات بسیار زیبایی از دکتر چمران بیان فرمودند و در آخر دل هامان را به آن لحظه ملکوتی وصل عاشق و معشوق و داستان قربانگاه دهلاویه پر دادند...
بعد از آن با کمی نمک روضه اباعبدالله(ع) فتح باب کمیل کردیم و به یاد شب های عاشقانه چمران و مناجاتش با خداوند متعال ندای یارب یارب یارب سر دادیم و آرزوی شهادت بر دل و زبان جاری ساختیم.
حقیقتا چمران الگویی بود که تاریخ هرگز همانندش را به خود نخواهد دید و این از بیانات حضرت آقا در باره شهید چمران قابل برداشت است.
اما باید به این نکته هم اشاره کنم که انگار فقط مردم سوسنگرد و اهواز اند که قدردان زحمات آن شهید والامقامند. هرکس با پلاکاردی این ابراز علاقه را در سطح شهر نشان داده بود ولی در تهران از این خبرها نبود:(
باید بدانیم که تا جان در بدن داریم و رنگ آسایش میبینیم مدیون خون شهیدانیم.
انشالله خداوند یاری دهد با امثال چمران ها که حقیقتا راهنمای راه عشق و وصل به معبودند هدایت شویم و شرمنده خون پاکشان نشویم...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۱۲:۴۲
عبد الحسین(ع)

تشیع دو شهید گمنام از میدان سپاه کرج به مقصد دانشگاه تربیت معلم از ساعات اولیه صبح آغاز و تا ظهر روز شهادت حضرت موسی ابن جعفر(ع) به طول انجامید.

وارد دانشگاه که شدیم انقدر بالا رفتیم تا دیگه به ته دانشگاه و ناکجا آبادش رسیدیم. کنار مسجد دانشگاه بود ولی... جایی که فکر نمیکنم گذر کسی به اونجا بیفتد الا اهلش که اگر نظر مسئولان این بود هرگز نباید در دانشگاه دفنشان میکردند چرا که اهلش هر کجا باشد دنبالش میرود.
بعد از تلاوت قرآن حاج صالح اطهری فرد نوبت به سخنرانی خانوم رئیس دانشگاه رسید...
من داشتم گریه میکردم و اطرافیانم خنده.
دوستان گفتند دیوانه به چی گریه میکنی؟ گفتم به غربت این شهدا...
گاهی وقتا چقدر ما بیمعرفت میشیم.

خانوم رئیس مثلا دارن سخن میرانند:
امروز دو دانشجو به لیست دانشجویان دانشگاه خوارزمی که شعبه تهران است اضافه شد.
از زبان شهدا میگوید: ما امروز در سایت دانشگاه ثبت نام و انتخاب واحد کردیم. به مادرانمان که آرزوی ادامه تحصیلمان را داشتند بگویید ما در این دانشگاه ادامه تحصیل میدهیم. لطفا کلید خابگاهمان را بدهید...
حالا ملت با چشمان پر از اشک نظاره گر تدفین شهدا هستند و حاج آقا رزاقی منتظره تلقین بخونه.
بعضی وقتا ما میخواهیم ارتباط با نسل جوان بگیریم اما بدبختانه بلد نیستیم و به شهدا توهین میکنیم.
چی میشد اگر میگفت:
امروز یک رشته جدید به رشته های دانشگاه اضافه شد. رشته عاشقی.
و دو استاد برای تعلیم دانشجویانمان به دانشگاه دعوت شدند تا درس عاشقی به جوانانمان بدهند.
بخدا خودشون ناراضی اند از اینکه به اینجا آمدند. آرزو میکردند که کاش در بیابان ها مانده بودند و اوضاع امروزمان را اینچنین نمیدیدند.کاش صاحب نفسی پیدا میشد و میگفت.
خدا کند بچه های با معرفت این دانشگاه که چله زیارت عاشورا گرفته بودند برای این مهمانی قدر شهدا را بدانند و حرمتشان را حفظ کنند.
دیروز یکی از رفقای طلبه میگفت چند سال پیش در جایی شهدای گمنام در پارکی دفن شدند و بچه ها الان روی مزارشان سرسره بازی میکنند!!!
گفتنی ها زیاد است اما کو گوش شنوا!؟

"ادامه عکس ها در ادامه مطلب"

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۱
عبد الحسین(ع)

با خودم فکر میکردم که بد زمونه ایست. زمینه های گناه فراوان شده. فکر و ذکر جوانان شده غفلت از یاد خدا و سرگرمی به گناه. و انگار نه انگار اینجا مملکت شیعه است...

خیلی از خانواده های مذهبی جلوی چشمانم آمد که فرزندانشان جور دیگری بار آمدند که در شان خانواده نبود...

یاد امام زمان افتادم که چقدر غریبست در بین ما شیعیان. ما در غیبت گناهیم و او در انتظار ما...

بعد به جوانان حق دادم.

بله حق دادم که جوانان گناه بکنند، به مردم حق دادم از خدا غافل باشند، حق دادم که به یاد امامشان نباشند...

مگر زمینه های فراوان گناه را نمیبینید؟ *در هر خانه ای به راحتی ماهواره پیدا میشود و هزاران داستانی که دنبال خود دارد. *اینترنت بدون حد و مز در اختیار هرکسی هست و با آن فیلترینگ بچه گانه که هر کودکی توان دور زدنش را دارد. *آن هم وضع خیابان های ما و بانوان روشن فکرنمای ای کاش برهنه پوش. *تبادل اطلاعات آزادانه و کاملا روشنفکرانه در تعاملات دختر و پسر در دانشگاه که هرگز به جاهای باریک کشیده نمیشود. *بالا رفتن سن ازدواج و وجود مشکلات فراوان بر سر راه سنت پیامبر خدا. *حرام عرفی کردن ازدواج موقت و کامجویی حلال. *وهزاران مورد دیگر که میشود زمینه ساز گناه منه جوان...

خدایا! پس به من حق بده به گناه و فعل حرام بیفتم...

اما بعد با خودم فکر کردم. از خودم پرسیدم.

آیا واقعا خدا فکر اینجای مارو نکرده؟ آیا واقعا دست ما در برابر غول گناه خالیست؟ بدون سلاح که نمیتوان جنگید و محکومیم به تسلیم در برابر گناه. پس حکمت خدا چه میشود؟

اما چند شب را به سفارش امام صادق(ع) از بستر غفلت فاصله گرفتم و با نماز شب دلم را بیمه یاد خداوند کردم؟

آیا همان قدر که چشم به مناظر آلوده دوختم، به کلام خدا و معصومین علیهم السلام هم توجه کردم؟

آیا همان اندازه که پا در مجالس گناه نهادم به مجالس روضه و خانه خدا برای اقامه نماز جماعت رفتم؟

آیا به همان تعداد که دوستان غافل از یاد خدا دارم، دوستان با ایمان و دعوت کننده به یاد خدا دارم؟

آیا به همان اندازه که به گوش دادن ترانه و آهنگ اهمیت میدهم به گوش دادن ذکر مصیبت اهل بیت(ع) و نوحه و قرآن هم اهمیت داده ام؟

اصلا آیا بعد از انجام گناه حتی ذره ای احساس پشیمانی در من بوجود می آید یا در انجام گناه حرفه ای تر میشوم؟

ای دل غافل که هرگز دستم در برابر گناه خالی نبوده و من...

حاضرم به خدای واحد قسم یاد کنم که اگر تنها چند شب نماز شب را با قنوتی لبریز از الهی العفو بجا می آوردم هرگز در دام گناه گرفتار نمیشدم...

هنوز هم دیر نشده با اینکه خیلی دیر شده.

با ذکر یونسیه توبه میکنم شاید...

لا اله الا انت ، سبحانک انی کنت من الظالمین.

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۰۴
عبد الحسین(ع)

السلام علیک یا حضرت حق...

           

سلام به همه همسنگران ارزشی گل گلاب.

داریم بازم میریم مهمونی، خونه خدا به صرف بندگی.

امید داریم...

به اینکه شاید آدم شیم.

دل آقامون که خونه از این همه وعده سرخرمنی...

خدا کنه امسال مثل سال های پیش نباشه!

خدا کنه این دفعه دیگه آدم بشیم...

 

خدایاخانه ات گشته مطافم به دور کعبه دل در طوافم

مگر پرونده من را ندیدی که دادی باز اذن اعتکافم

خدایابردل سوزان زینب به حق قاری قرآن زینب

تولطفی کن که با امضای زهرا شوم درکربلا مهمان زینب


علیکم السلام و رحمت الله.

جاتون خالی بود. ایشالله اگه امثال قسمتتون نشد ساله دیگه حتما توفیق نصیبتون بشه. همه دوستان از نظرمون گذشتند اگر خدا قبول بکنه...

دراین سه شب اعتکاف شیدا بودیم

شیدای محبت تو مولا بودیم

انگارچنان یتیم ومسکین واسیر

افطارسرسفره زهرا بودیم

سه شب تا صبح استغفارکردیم

به جرم خویشتن اقرار کردیم

کنارسفره مولا نشستیم

سه شب باکوثرش افطارکردیم

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۶
عبد الحسین(ع)

سلام به همه همسنگران ارزشی.

شهادت مظلومانه امام مهربانی، حضرت هادی(ع) رو به شما شیعیان با اخلاص حضرت تسلیت عرض میکنم. با یک عکس از هیئتمون در این پست در خدمتتون هستم.

گفتیم شهادت امام هادی(ع)، امسال باید با سال های قبل فرق کنه و باید عاشورایی برگزار بشه. کل فرهنگی مذهبی های کرج و تهران رو با بچه ها زیر پا گذاشتیم، ولی حتی یک پرچم هم از امام مظلوممان در مملکت شیعه پیدا نکردیم. آخر به این نتیجه رسیدیم که...

درسته که اهل بیت(علیهم السلام)، کل هم نور واحد اند ولی وقتی اماممان در بین شیعه هایش انقدر غریب است که یک پرچم ندارد دیگر در بین دشمنان چگونه باید باشد؟!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۳۳
عبد الحسین(ع)

شرح بسیجی‌های بیکله از زبان حاج همت

عقیلی به حاج همت گفت: حاجی یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم

حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری!

امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی.

رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی بخدا ما خیلی دل مان میاد.

حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوا می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم.

آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.

اول رگبار می بندند.

بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.

یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.

این را که حاجی گفت: بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد. حالا نخند کی بخند.....

شوخی شهید همت با شهید باکری/ترک‌ها حتما بخوانند

در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.

حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟

حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم .(اسفندیار مبتکر سرابی)

"شادی روحشون صلوات"

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۶
عبد الحسین(ع)

پیرزن شکسته و افسرده بود. غم یه عالم تو چشمای محزونش پیدا بود که خبر از یه دل شکسته میداد. کمرش از داغ جوونش خم شده بود. پسرش تو یه درگیری خانوادگی بوسیله دوتا از نوه هاش و به ضرب پنج گلوله کشته شده بود.

هم مسئولین پرونده و هم ریش سفیدا و بزرگای بالا و پایین آبادی چندین بار اومده بودن که رضایت بگیرن. آخه قاضی حکم اعدام برای یه نوش به جرم قتل و ده سال زندان برای نوه ی دیگش به جرم معاونت در قتل صادر کرده بود.

دخترش که مادر نوه هاش باشه هزار بار برا التماس مادرش اومده بود و گریه و زاری کرده بود، ولی حرفش یک کلام بود:قصاص. این بار آخر دخترش گفته بود اگر رضایت ندی خودمو میکشم ولی انگار نه انگار.

آهو خانم تنها زندگی میکرد و وضع مالی خوبی نداشت. با اینکه پنج تا پسر و سه تا دختر داشت اما چون منبع درامدی نداشت و هرکدوم از بچه هاش پی زندگی خودشون بودن اموراتش با اندک مبلغی که از کمیته امداد میگرفت میگذشت.

حتی حاضر بودن صدملیون تومن برا رضایت بهش بدن، اما با اینکه وضع مالیش اصلا خوب نبود قبول نکرده بود و فقط خواستار اجرای حکم قصاص بود.

یه روز صبح که از خواب بیدار میشه و طبق معمول به کارهای روزانش مشغول میشه، از طریق اخبار تلوزیون متوجه میشه حضرت آقا میخوان به کردستان که همون شهر آهوخانوم باشه سفر کنن.

بدون مقدمه و بدون اینکه قبلا قضیه رو با کسی مطرح کرده باشه میره پیش برادرش و میگه: میخوام قاتلین جوونم رو ببخشم و رضایت بدم. وقتی ازش میپرسن برای چی؟ چی شد که تصمیم گرفتی این کارو بکنی؟!

میگه: به قدوم با برکت حضرت امام خامنه ای میبخشمشون. و بدون اینکه یک ریال پول دریافت کنه فقط و فقط به قدم های مبارک ولایت میبخشه...

مسئول پرونده میگفت وقتی اومد رضایت بده یک شور و نشاطی تو چشمای پیرش موج میزد که انگار غم از دست دادن پسرش یادش رفته بود، حتی از خانواده قاتلین هم خوشحال تر بود و رضایت تو سیماش موج میزد.

روزی هم که حضرت آقا تشریف فرما میشن با سختی های فراوان خودش رو برای استقبال از حضرت آقا میرسونه و با اینکه جسه نحیفش و تو اون شلوغی خیلی اذیت میشد اما تو خط مقدم استقبال حضور پیدا کرده بود.

وارد خونش که میشی همه جا عکس آقا قرار داره. هم رو در خونش، هم کنار عکس پسر مرحومش و هم رو دیوار. با یه عشقی از مولاش حرف میزنه و قربون صدقش میره که باور میکنی جونشم فدای مولاش میکنه...

اینه مقام عظمی ولایت که حتی با قدم های بابرکتش زندگانی می بخشه...

                                            "با استفاده از مستندات گروه مستند سیما"

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۴۸
عبد الحسین(ع)

مقام معظم رهبری درباره حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند: وقتی انسان به روایاتی که مربوط به فاطمه زهرا(س) می باشد و از زبان ائمه ـ علیهم السلام ـ صادر شده است مراجعه می کند، می بیند زبان معصومین ـ علیهم السلام ـ نسبت به این بزرگوار، آن چنان زبان ستایش و خضوع و خشوع است که برای کسی که مقام والای فاطمه زهرا(س) را ندانسته باشد، ممکن است مایه تعجب باشد.

سلام و درود خدا بر حضرت صدیقه کبرا فاطمه (س) و پدرش بزرگوار و همسر و فرزندان والا مقامش.

اگر خود را  از محبین و شیعیان حضرت صدیقه میدانیم باید معرفت خود را نسبت به آن گوهر نایاب هستی افزایش دهیم و با این عمل دین خود را استوار نگه داریم. اگر از ما بپرسند :آقای شیعه حضرت زهرا! یک حدیث از حضرت زهرا بگو، آیا میتوانیم پاسخ دهیم؟؟؟

احادیث فراوانی در باب فضائل حفظ و نشر چهل حدیث از احادیث ستارگان راه ولایت ، معصومین علیهم السلام نقل شده و حقیر من باب همین مقصود و همچنین ایام فرخنده میلاد مادر سادات ، حضرت زهرا(س) چهل حدیثی را از کلام نورانی حضرت فاطمه زهرا(س) و احادیثی در وصف مقام والای حضرت صدیقه(س) در این پست قرار میدم که شاید به لطف معرفت افزایی دوستان در حقیر هم اثری بگذارد.

موضوعات این احادیث شامل: موقعیت اهل بیت در نزد خدا، بهترین زنان کیستند؟ ، نتیجه عبادت خالص، بدترین امّت ، نزدیکترین اوقات زن به خدا، على (ع) رهبر و پیشوا، حجاب فاطمه، شیعه على در قیامت و...

دعوت میکنم در ادامه مطلب از این گنجینه استفاده کنید.

درضمن با تلاش فراوان و تغییراتی که در قالب وبلاگ دادم ابزار امتیاز دهی هم آماده شده. خواهشمندم اگر حال نظر دادن هم ندارید به مطالب امتیاز بدید.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۰۴
عبد الحسین(ع)
                   

              

السلام علیکِ یا زوجة وصی رسول الله . السلام علیکِ یا عزیزة الزهراء

السلام علیکِ یا اُمَّ البُدور السَّواطع یا فاطمة بنت حِزام الکِلابیه المُکَنّاة باُمِّ البنین و رحمت الله و برکاته.

سلام بر تو ای مادر مهربان بچه ها یا ام البنین(س).

روزی که به خانه امیر المومنین آمدی به بچه ها فرمودی من کنیز شما هستم نه مادرتان، و این گونه بود که پسرت عباس را دریای ادب تربیت کردی، زیرا که شما خود دریای ادب هستید.

وقتی غمِ زهرا، شد همدم مولا                تو آمدی  ای گل ، در  خانه  گل ها

بر دربِ حریمِ، کاشانه نشستی                یعنی که کنیزِ، این خانه تو هستی

                                                                                     محمدعلی شهاب

به مولا فرمودی فاطمه صدایت نکند، زیرا که بچه ها با شنیدن نام مادر ،یاد خاطرات ناخوشایند مادر مظلومه شان می افتند، و مولا شما را ام البنین نامید، مادر مهربان بچه ها...

وقتی امام سجاد بشیر را به مدینه فرستاد تا مردم را از واقعه کربلا و رسیدن کاروان بی حسین(ع) باخبر کند، بشیر گفت:خدا صبرت دهد که فرزندانت کشته شدند اما شما از امامت ، حسین(ع) خبر گرفتی. و بشیر گفت که تشنه سر از تن حسینت جدا کردند و عمودآهن به سر شیر پسرت عباس زدند.

گفتی باور ندارم که کسی بتواند به سر عباس دلاورم عمود آهن بزند و بشیر دلت را آتش زد و گفت: آخر دستان شیرپسرت را از تنش جدا کردند.

و در اشعار جان گدازت فرمودی: « ای کسی که فرزند رشیدم عباس را دیدی که همانند پدرش بر دشمنان تاخت، فرزندان علی علیه السلام همه شیران بیشه شجاعتند. شنیده ام بر سر عباس عمود آهنین زدند، در حالی که دست هایش را قطع کرده بودند ؛  اگر دست در بدن پسرم بود، چه کسی می توانست نزد او آید و با او بجنگد؟ »

انگار این بار هم ادب کرده ای و مزار خاکی و بی حرم برگزیده ای...

                تا وقتی زهرا مادرم، مخفی مزاره          ام البنین هم تو بقیع حرم نداره

یا فاطمه ام البنین، مادر مهربان بچه ها ، امروز در دل آرزوی زیارت مزار خاکیتان را دارم و مرغ دلم را در آن آستان مقدس که سجده گاه ملائک است پر داده ام.

تو را به ماهت عباس قسم میدهم عنایتی به ما تهی دستان آستان کرمت نما و دلهای گنه کارمان را برای وصال مولایمان مهدی جلا ده...

دعوتتان میکنم به زیارت حضرت ام البنین در ادامه مطلب...

هیچ کس رو در وبش دعوت نمیکنم به خواندن این پست ، چون این پست دلیه و خود بی بی ام البنین برا زیارت دعوت نامه میدن.

اگه دلتون شکست، التماس دعا...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۴۹
عبد الحسین(ع)

   یه زمانی طرف عکس عروسیش یا یه مجلس خونوادگیش که ناموسش سرش بازه و... دست کسی می افتاد تب میکرد و شب پلک رو هم نمیذاشت که چی؟ که عکس ناموسش دست نا محرم افتاده، که یه چشم نامحرم داره بد به عکس ناموسش نگاه میکنه.

اما امروز چه خبره؟؟؟

طرف پیج فیس بوک باز میکنه، عکسای نیمه برهنه خودش و ناموسش رو میذاره تو اینترنت بعد میزنه: با زنم رفتیم تایلند خیلی صفا کردیم، اینم عکسامونه، شما هم ببینید صفا کنید!!!

  بابا ایولا... اینه غیرت ایرانیتون؟ نمیگم اسلامی که جامعه آماری کلامم رو محدود کنم که باز صدای نحس یه عده در بیاد. میگم غیرت ایرانی چون غیرت ما مال قبل از اسلامه. تو تاریخ داریم شاهزاده ایرانی ، تو جشن عروسیش که همسرش رو سوار یه اسب میکنه تا مراسم عروسی رو بجا بیارن، بعد از مراسم اسب رو میسوزونه و میگه دوست ندارم رو مرکبی که همسرم نشسته هیچ مردی بشینه.

دانشجو مملکته. به جای اینکه درس میخونه، باشعورتر بشه ، روز به روز پس رفت میکنه. عکس هاییی که معلوم نیست تو کدوم آتلیه؟ ، چه عکاس بی حیایی ازش گرفته؟ ، مرد بوده یا زن؟ میذاره تو فیس بوک تا همکلاسی هاش خوب تماشاش کنن و لذت ببرن. نمیدونم با چه رویی تو اون دانشگاه سر بالا میگیره؟!

تو رو به خدای زهرا(س) به هوش بیاید از این کمای غفلت!!!

مگه ما شیعه ی زهرای اطهر، اسطوره ی پاکی و پاکدامنی و عفت نیستیم؟ پس چی یاد گرفتیم از این مکتب؟

حضرت زینب(س) عصر عاشورا که دنباله این بچه ها میگشت که از ترس فرار کرده بودن تو بیابون، یکی از دختران امام حسین(ع) رو بی هوش پشت بوته ای پیدا کرد. بیدارش کرد، میدونی اولین کلامی که گفت چی بود؟ نگفت بابام کو؟ یا تشنمه؟ یا... گفت عمه جان تکه پارچه ای بده تا صورتم رو از نامحرم بپوشونم. اگه اهل تفکر باشی نه کلانعام میفهمی امام حسین ازت چی میخواد.

  داریم به کجا میریم با این عجله؟ دشمن هست و نیستمون، ناموسمون، شرف و عزتون رو ازمون گرفت. پس کی به خودمون میایم؟ شهدا خون دادن که ما بمونیم و آبروشون رو ببریم؟ که از رو قبرشون با بی تفاوتی رد شیم و اعتقاداتشون رو هم کنارشون چال کنیم؟

  جالب تر اینه که این قبیل ناهنجاری ها شده ماییه فخر!!! بجای شرم و حیا و پنهان کاری میشینن سر کلاس میگن فلانی، ادم کن عکسامو ببین. اگرم عضو نباشی میشی عقب مونده. خدا نکنه بی عفتی و بی شرمی بشه عرف اجتماع که به خدا جا داره شیعه از این غم جان بده...

   از این گذشته، با کمی تفکر میشه فهمید که دشمن داره از تک تک کاربرانش به عنوان یک جاسوس استفاده میکنه و از هزاران هزار اطلاعات به ظاهر نامربوطی که هر کاربر در اختیار شبکه قرار میده، اطلاعات دست اول از کشور بدست میاره و حداقل تفکرات نسل جوان جامعه رو تحت مدیریت خودش قرار میده.

بیش از این نمیخوام به ابعاد مختلف و البته مضر حضور در چنین شبکه ای بپردازم.

بعضی ، البته ارزشی ها میگن اتفاقا ما حضور پیدا میکنیم و امر به معروف و... میکنیم تا به سمت پاکی این شبکه پیش بریم. ولی من میگم خود نجاست پاک شدنی نیست. وسیله ای که طراحی و بکارگیریش طبق مقاصد پلید غرب بنا شده درست شدنی نیست. فضا ، فضای کینه به انقلاب و اسلامه. اصلا جای ارزشی ها نیست. البته این نظر منه حقیره و در این مسئله جای نظر بزرگان وجود داره.

برخی دوستان گفتند راهکار بده ، فقط طرح مسئله نکن. چشم ولی راه حل معلومه...

*اول از خودتون شروع کنید. حتی اگه از کاربرانی هستید که عکس خانوادگی و این قبیل فایل ها در پیجتون ندارید ، فقط برای اینکه فیس بوک به یک فرهنگ و عرف در جامعه تبدیل نشه، صفحه فیس بوکتون رو ببندید.

*این طور جا بندازید که عضویت و فعالیت در چنین شبکه ای باعث سر افکندگی و به دور از فرهنگ ایرانی اسلامی ما هست. و دیگه کسی نتونه با افتخار از حضورش در این شبکه صحبت کنه.

   میدونم الان خیلی ها میخوان بگن جایه این کارها فرهنگ سازی کنید. میدونی تقریبا مثل چیه؟ مثل این که بگی بیاید برا شرب خمر فرهنگ سازی کنیم. وقتی یک چیز از پایه مشکل داره نمیشه الگوی درستی از مصرفش رو ارائه داد.

   در یک مصاحبه با همسر اوباما ازش میپرسن شما اجازه میدید دخترتون عضو یک شبکه اجتماعی مثل فیس بوک بشه؟ میگه نه، چون این شبکه ها برای کشورهای جهان سوم ساخته شده و هدفی برای راه اندازی اونها طراحی شده که هرگز درباره ما صدق نمیکنه.

دوستان، اگر نظرات بهتری دارید مطرح کنید تا دربارش صحبت کنیم. ببخشید اگر لحنم بعضی جاها تند بود. خیلی عصبانی بودم.

بانوی نور شرمنده ایم که بهای حسینی شدن من "بی حسین" شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو "بی حسین شدی" و من حسینی نشدم

خدایا... خودت صاحب این جهان را به دادش برسان و شیعه را از این غربت نجات ده.

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۰۷
عبد الحسین(ع)